ArshamArsham، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

Love and sun

٢٦ ماهگي

ارشامم ٢٦ماهگيت مبارك نفسم با ١روز تاخير مامانو ببخش عزيزم دوري از تو مصادف شد با ٢٦ماهگيت دوست دارم پسر بهاريه غرغرو(:
4 مرداد 1392

اولين خواب بدون تو

ارشامم ٤شنبه شب بدون تو تا صبح سر كردم جداً از تو خيلي سخت بود ولي تو پسركم خيلي اقا بودي اصلا بهونه نگرفتي حتي پشت تلفن هم حرف نميزدي همش سرگرم بودي ساعت ١٠شب هم كه زنگ زدم بابا گفت خوابيدي . چون صبحش مهد داشتي نتونستم با خودم ببرمت منم قرار نبود شب بمونم ولي راه خيلي دور بود مجبور شدم خونه دوستم بمونم ٢ساعت راه بود با قطار ديروز ظهر كه اومد م اول از پشت پنجره ديدمت بعد اومد م تو كلي ماچم كردي و تعريف ١روز پيشم نبودم هم عطسه ميكردي هم بابات ميگفت انگار صبح دل درد داشتي خلاصه كه يكم هم ابريزش ديگه بدون تو جايي نميرم نفسم اصلا بهم خوش نگذشت همش دلم پيشت بود ولي كمي روحيم عوض شد كلي دوست پيدا كردم و تنها نيستم.
4 مرداد 1392

اولين استخر

ارشامم ديروز وسائل جمع كرديم كه بريم باغ وحش تا سر كوچه كه رفتيم ديديم هوا خيلي گرم و افتابيه از اونجايي كه بهترينو بزرگترين استخر كپنهاگ سر كوچمونه و ما فقط از جلوش رد شديم رفتيم استخر يا به قول پسرم حموم خيلي شلوغ بود يه صف طولاني شما وايستادين تا بليط بگيرين منم رفتم خونه تا وسايل بيارم حوله و لباس جمع كردم با پوشكي كه پارسال خريديم واسه استخر اومدم رفتيم پايين لباس عوض كرديم و كلي هم با كمد داستان داشتيم تا ياد گرفتم خلاصه رفتيم تو محوطه سرباز كلي كرم ماليت كردم از اونجايي كه دفعه اولت بود يه كم ترس داشتي بابا بردت تو محوطه بستش تو بغل خودش اب بازي كردي يكم كنار استخر نشستيم بيشتر دوست داشتي كنار استخر بشيني پاتو بكني تو اب خوب بو...
30 تير 1392

خواب ظهر

ارشامم ٢روز تا ساعت ٢تو مهد ميموني ١ساعتيم ميخوابي ولي صبحا هنوز وقتي ميزارمش مهد ميخوام بيام گريه ميكني عزيزم دلم اتيش ميگيره نفسم يكم هم كاري كن ظهرا ميام ميبينم پتو به دست وايستادي يا رو پاي مربيتي نفسم اصلا با بچه ها بازي نميكني تا من مي رسم شارژ ميشي ميري اسباب بازيارو مياري نشونم ميدي . امروز صبح هر كاري كاري كردم بيدار نميشدي ماچ بارونت كردم ناخناتو گرفتم موزيك گذاشتم خلاصه چشاي مهربونتو باز كردي منم واسه اين كه خوابت بپره هي بازي ميكردم قلقلكت ميدادم يهو خيلي جدي گفتي مامان گفتم جانم گفتي نكن)من هاجو واج موندم قربون اين جديتت پسرم .
27 تير 1392

بازم دندون كرسي

ارشامم اين دفعه هم مثل سريه قبل شدي سر كرسياي قبل هم خيلي خيلي اذيت شدي از ٢روز قبل شككت كمي شل شده از ديشب ٣٧بود تبت از صبح هم همش در حال غر بودي هيچي هم نخوردي الهي بميرم برات اين ديگه اخريشه مامان تموم ميشه با هم رفتيم داروخانه واست شربت گرفتم ١قاشق دادم ديگه خوابالو شده بودي ژل هم واست زدم ساعت ٨كه خوابيدي لب به هيچي نزدي عزيزم وقتي تو مريضي غذا به منو بابات هم زهر ميشه حالا نميدونم فردا مهد ببرمت ؟؟
17 تير 1392

افتتاح پاركمون

ارشامم ديروز پارك پايين خونه افتتاح شد هنوز سبزه هاش در نيومده ولي خيلي خوشگل درست كردن كلي بچه ها اومدن دوچرخه بازي منو تو هم رفتيم ماشيني كه ديروز واست خريد مؤ اونجا افتتاح كرديم خيلي خوشحالم چون تو ميتوني تو پارك بازي كني منم از پنجره اشپزخونه نگات كنمو لذت ببرم ٢سال بود منتظر اين پارك بوديم كه البته هنوز اون ورش كامل نشده ولي از صدأي تراكتورو دلرو تقو توق كم كم راحت ميشيم ولي تو اينجا رو قبول نداري چون سرسره نداره هنوز بابا مجبور شد بعد بازي ببرت پارك هميشگيت كلي هم اونجا بازي كردي. ...
16 تير 1392

شكلات

ديروز اومدم دنبالت كه از مهد بيايم خونه واست يه بسته شكلات گرفتم به عنوان جايزه يكي شو ميدم ميگم ارشام نگه دار برسيم خونه با شير بخور باز ميبينم داري از گوشش باز ميكني ميگم ارشام قايمش كن برسيم خونه يهو ميبينم شكلاتو گذاشتي پشتت نشستي عزيزم تو كي قايم كرد نو ياد گرفتي فرشته من هر چند ثانيه دستتو ميبردي پشتت دست ميزدي به شكلات باز تكيه ميدادي رسيديم خونه دستاشو شستم تا برم تو اشپزخونه برگردم ميبينم همون طوري سرپا شكلاتو خوردي مونده كاغذش عزيز دلم چطوري خوردي ؟؟؟؟نوش جونت اخه اين همه صبركردي(:هنوزم واسم سواله تو چند ثانيه چطوري ٥تيكه شكلاتو خوردي؟؟؟
14 تير 1392

حال و روز پسرم تو اين روزا

هر روز ساعت ٩:٣٠ميريم مهد تا ساعت ١١كه وقت ميان وعدست خوب از روز اول تا الان هر وقت كه رسيدم داري گريه ميكني اخه چرا نفسم به خدا كه منم تو اين تايم دلم ميگيره از دوريت ولي فكر ميكردم دوست داري مهدو ارشام امروز ديگه طاقت نئ اوردم برم خونه دم در مهد از دور نگات ميكردم تو حياط بودين يكم گريه باز مربيت دست تو ميگرفت ميچرخوند باز كمي گريه ولي خوب أروم شدي نسبتا تورو خدا همه چيو سخت نكن ميدونم طول ميكشه عادت كني هميشه كه با من پارك ميومدي كلي سمت بچه ها ميرفتي ولي تو مهد نميري من دلم طاقت گريه هاتو نداره ارشامم نفسم ميگيره امروز تا اومدم بيام بگم بسه ميبرمش ساكت شدي اومدم تو تا منو ديدي اروم شدي رفتيم بالا غذا خوردي با خوشحالي باي باي كردي ب...
12 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Love and sun می باشد