ArshamArsham، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

Love and sun

بيمارستان

٣ سال پيش تو اين روز تو دلم بوديو دل نميكندي بياي به دنياي مامان پسرم نفسم زندگيم از لحظه اي كه اومدي بغلت كردم زندگي براي من شيرين شده وجود پاك تو به زندگيم معنا داده فردا زاد روز تو پسر بهاريه منِ، خدايا ممنونم براي اين فرشته اي كه تو خونمه دوست دارم عزيز ترينم. ...
1 خرداد 1393

عيد نوروز٩٣

ارشامم امروز روز عيد و سال نو همه چيو به عشقه تو اماده كرديم يه سفره كوچولو با يه مرد كوچولو تند تند لباس پوشوندم بهت نشستي كنار سفره تا شمع هارو روشن كرديم به هواي تولد از اول تا أخري كه عكس انداختيم در حال شمع فوت كردن بودي عزيزم خوشحالم كه هستي و به همه لحظه هاي زندگيم اميد مي دي اون خنده هات شيرين زبونيات همه همه اين سومين عيد و هفت سين كنار هم بوديم خدايا ارزوي من و دعاي هميشه گيم سلامتيه همه مريضا وسلامتي پسرم همين و بس هيچي چيز ديگه اي نميخوام:)
1 فروردين 1393

شير كاكائو

ساعت ٦:٤٥دقيقست بيدار شدم يه دوش گرفتم تو همچنان خوابي رفتم تو اشپزخونه يكي از شير كاكاو هاي ارشام جونو برداشتم اومدم لم دادم رو مبل يه كيكم برداشتم يواش اومدم ني و از شير كاكائو جداً كنم كه صدأي پلاستيكش در اومد ولي خيلي صداش كم بود يهو ديدم يه صدايي ميگه شي كاوو شي كاوو بدو بدو اومدي با موهاي به هم ريخته اين شي كاووي منه مال ارشامه:) ازم گرفتي تا اخرش خوردي دوباره رفتي خوابيدي من هنوز هاجو وأج موندم پسركم گفتم بنيويسم كه يادم نره اينم از شير كاكائؤ خوردن ما نوش جونت پسرم گواراي وجودت نفسم.
28 اسفند 1392

٣٣ماهگي

ارشامم چيزي به ٣ سالگيت نمونده فقط ٣ ماه ديگه هنوزم بعضي روزا باورم نميشه تو از وجود مني تو پسر ماماني أبا خودم ميگم اي خدا اين فرشته كوچولو پسر منه تا بغلت ميكنم ميگي پسر مامان عزيز مامان حرفاي منو به خودم ميزني دوست دارم عزيزترينم. خدايا هزار بار شكر.
2 اسفند 1392

٣٢ ماهگي

ارشامم ٣٢ ماهه شدي ارشامم اين روزا خيلي شيطون شدي شيرين شدي خيلي چيزارو متوجه ميشي شدي طوطيه خونه عزيزم همش ميخواي همه كارو خودت انجام بدي همه چي زير نظرت باشه تو همه چي نظر ميدي اخ كه من عاشق اين خود سرياتم دوست دارم بيشتر نميتونم بنويسم خوابم مياد زياد فقط ايننو بدون عاشقتم عزيز دلم شيرين من.
3 بهمن 1392

اولين برف زمستوني

ارشامم ديروز اولين برف زمستوني رو ديديم از مطب دكتر كه برميگشتيم هوا خيلي خيلي سرد بود همين كه رسيديم خونه يه برف خوشگل شروع شد تو با اون حال مريضت ميگفتي بريم پشت پنجره بف ببينيم يه پتو گذاشتم رو تاقچه كنار پنجره نشستيو برف نگاه ميكردي پسر بهاريه من عاشق برف شده.
25 دی 1392

هنوز تب داري

ارشامم امروز رفتيم دكتر دكتر تا تو رو ديد اومد تو همون سالن چكت كرد ٢ نفر مريض جلومون بودن ازشون خواست كه تو رو زود تر بينن رفتيم تو اتاق خيلي ناراحت بود هي ميگفت چرا بيمارستان دارو نداده خلاصه چكت كرد و گفت هر ٢ تا گوشات چرك كرده پني سيلين داد روزي ٢ بار الهي بميرم برات انقد بيحال بودي كه سوزن به دستت زد هيچ حركتي نكردي عزيزم الانم شربت خوردي خوابيدي هنوزم تبت ٣٨ درجه ست دكتر گفت امشبم ممكنه تب كني اي خدا اين مريضي زود از تن بچم بره خيلي ضعيف شدي نفس من ديگه طاقت ندارم اين طوري مريض و بيحال ببينمت پسر شيرينم.
23 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Love and sun می باشد