ArshamArsham، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

Love and sun

دوباره تب لعنتي

ارشامم ٢ هفته خونه بوديو تعطيل حالت خيلي خوب شده بود تا دوباره ٢ شنبه رفتي مهد كودك و دوباره مريضي تب ٣٩ الهي بميرم برات ديروز برديمت بيمارستان دكتر گفت هر دو تا گوشات چرك كرده ولي هيچ دارويي نداد فقط شياف داد براي تبت ارشامم خستم از دكتراي اينجا الان ٢ روزه همش تب شياف ميزنم ٦ ساعت خوبي بعد دوباره. تب تب تب همه صورت خوشگلت قرمز شده زير چشمات قرمزه انقد تب داشتي تمامه تن كوچولوت قرمز شده نگات مي كنم اشكم در مياد بي حالي بايد تا فردا صبر كنيم بريم پيش دكتر خودت اي خدا هميشه گفتم هيچي ازت تو اين دنيا نميخوام فقط هميشه ارشامم سلامت باشه همچنين همه بچه هاي مريضو شفا بده خدايا خيلي سخته هيچ پدر مادري تحمل كوچكترين مريضيه بچشو نداره.
22 دی 1392

يلدا

ارشامم يه يلداي ديگه يه پاييزه ديگه گذشت و يه زمستونه زيباي ديگه يلدات مبارك نفسم پسر بهاريه من يه يلداي ديگرو تجربه كردي . اي خداي مهربونم شكر كه دوباره يه سال ديگه يه زمستون ديگه يه يلداي ديگرو كنار پسرو همسرم تجربه كردم .
1 دی 1392

30ماهگيت

ارشامم ٢سالو نيمه شدي ٣٠ماهه شدي نفسم همين روزا ميشينم كامل از شيرين كاريات مي نويسم
3 آذر 1392

اتاق ارشام

ارشامم از بعد مريضيت خيلي بد عادت شده بودي تو مريضي همش تو بغل بوديو بي حال ديگه بعد خوب شدنت نصفه شبا بيدار ميشدي با گريه و قلدري ميگفتي بغلم كن منم محل نميدادم تا اخر به خوابيدن رو سينه مامان ختم ميشد ديگه رو تختم نميخوابيدي منم فك كردم تنها راه چاره جمع كردن تخت خودمون و اتاق مستقل واسه پسرم ديروز دست به كار شديم با بابا تختو جمع كرديم الان اتاق كاملا متعلق به پسرم البته شب ما رو زمين شما هم رو تخت خوابيدي در كمال ناباوري ديشب تا صبح راحت خوابيدي نه وول زدي نه نصفه شب بيدار شدي يه خواب راحت . از اين به بعد ميرم تو كار خوشگل كردن اتاق پسرم.
14 شهريور 1392

٢٧ماهگي

ارشامم پسرم عزيزم نفسم زندگيه من ٢٧ماهگيت مبارك دوست دارم مامان ٢٧ ماه تو بغلم كنارم بوديو بهم ارامش دادي با بوي تنت كه مستم ميكنه با شيطونيات شيرين زبونيات مامان گفتنت منو خواستنت وقتي ميگي نه فقط مامان يعني اون لحظه رو با دنيا دنيا عوض نميكنم پسر بهاريه من دوست دارم.
3 شهريور 1392

مهموني

ارشام جون از صبح شنبه تصميم گرفتيم بريم خونه خاله سارا دوست مامان وسايلامونو جمع كرديم راه افتاديم چون يه شهر ديگه بود بايد قطار سوار ميشديدم خوب بود تو راه خيلي اروم بودي يه نيم ساعتين خوابيدي تو راه نزديك خونه خاله كلي گاو قو اهو همه جچي ديدم خيلي جاي قشنگيه الانم كه دارم مينوسم هنوز اونجاييم تو خوابيدي خاله هم خوابيده ساعت ٨ صبح امروزم تا بعداظهر مي مونيم بعد از ظهر برميگرديم كه پسرم صبح فردا به مهدش برسه منم به كلاس زبان عكساي منظره هاي اينجا رو هم ميزارم رسيدم خونه در ضمن خيلي خيلي اقا بودي .
3 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Love and sun می باشد